با صدای خدیجه سکاکی
در طول شب ، زندگی ام تا آن روز را مرور کردم :
زندگی من مخفیگاهم بود ،مخفیگاه کارم ، عشق هایم ؛ تن پوشی نو بودکه لباس های پاره پوره ام را پوشانده بود.... دیگر وقتش بود که دست از پنهان کردن چهره ام بردارم و جرئت به خرج بدهم و اختیار همه چیز را در دست بگیرم.میشل جوناز در ترانه اش می خواند : " همه چیز را تغییر بده ، همه چیز را تغییر بده، برای زندگی ای که ارزشش را داشته باشد . همه چیز را تغییر بده "
من هم باید ترانهء خودم را می ساختم .
زندگی مادرانه ام پر تنش بود. مدتی میشد که رابطه ام با پسرم متشنج شده بود واقعا زیر فشار بودم. در کشاکش زندگی احساس می کردم به خودم تعلق ندارم .همین که پایم را توی خانه میگذاشتم، گیر می افتادم.از اینکه نمی توانستم کمی برای خودم وقت بگذارم آستانه تحملم پایین آمده بود.سر هیچ و پوچ عصبی میشدم.
همه چیز به همین ترتیب بود. چند ماهی میشد که حال و حوصله نداشتم تا خودم را به دنیای پسرم علاقه‌مند کنم و همین کار شکاف بزرگی میان ما ایجاد کرد....
از طرفی فشار اجتماعی .... این هم عصبی ام می کرد! در همه‌ی مدت سال ، با جمله های مشخص سرم را می بردند: " یک بچه خیلی ناجور است! حتما خیلی سخت است .... "
وقتی به سباستین گفته بودم بچه دیگری نمی خواهم خیلی حالش گرفته شده بود ؟ اصلا شاید همین مسئله باعث دوری ما از هم بود؟ این مسئله ، روزمرگی ، کار فرسوده کننده، یکنواخت و عادی .
در همین فکر ها بودم که نگاهی به شوهرم انداختم که بر روی مبل جلو تلویزیون لم داده بود. شوهری که اصلا اهمیتی به حضور من نمی‌داد و بدون شک از آشفتگی درونی ام هم خبری نداشت . همین جرقه ای شد. دیگر خسته شده بودم. دلم می‌خواست از این خوشبختی خواب آلوده بیرون بیایم . میخواستم جرئت به خرج بدهم وهمه چی های جا افتاده را دگرگون کنم! خلاصه میخواستم گزینه "ری سِت" را بزنم به تنظیمات اصلی برگردم .
برای کلود دوپونتل ،روزمره شناس، پیامکی نوشتم و بی درنگ گزینه " ارسال" را زدم .
" تصمیم گرفته ام تلاشم را بکنم
و ببینم روشتان در تغییر زندگی ام و آشفتگی درونی ام چطور است ..... "
شما به این بخش دسترسی ندارید
برای دسترسی به این بخش باید محصول زیر را خریداری نمایید.
توجه کنید که پس از خرید فایلی به ایمیل شما ارسال نمی‌شود با بازگشت به همین صفحه به محتوا دسترسی خواهید داشت.
در صورت بروز هرگونه مشکل با پشتیبانی تماس بگیرید
